دلــــم به حال “مــا” می سوزد ، که “من و تو”
خیلی وقت است تنهایش گذاشته ایم . . .
.
.
.
کابوس امشبم شده ای تو ؛
دوم شخص مفردی که زمزمه ی دوستت دارم را در گوشم نجوا میکرد
و حال میگوید برو …
تک فعلی که هیچگاه انتظار شنیدن صیغه ی امرش را نداشتم !
.
.
.
جمله “بی تو میمیرم” را هیچوقت باور نکن …
من بی تو هنوز زنده ام ،
زنده ای که روزی هزار بار آرزوی مرگ دارد !
.
.
.
گریــــــه شاید زبان ضعـــف باشد
شاید کودکــانه ، شاید بی غــرور
اما هر وقت گونه هــــایم خیس می شـــود
می فهمــــم نه ضعیفم ، نه کودکم ، بلکه پر از احساســـم …
.
.
.
از اینکه به اطاقم بیایی و در را باز کنی
هراس ندارم
فقط
قبل از آمدن تماس بگیر
شاید کمی پیر شده باشم
.
.
.
نبودنت چه فصلی از سال است
که هم روزها و هم شب ها اینقدر طولانی شده اند ؟
.
.
.
بعد رفتنت نمیدانم
سیگارها کوچک شده اند
یا کام های من سنگین تر…!
.
…
.
.
بگو چکار کنم؟
وقتی شادی به دُمِ بادبادکی بند است
و غم چون سنگی،
مرا در سراشیبِ یک دره دنبال میکند …
.
.
.
.
همانند کودکی هق هق میکنم که مادرش او را تهدید کرده
که اگر بار دیگر اشک بریزد او را میکشد !
.
.
.
حرف های دلم را هرگز کسی نمیفهمد ، فقط روزی مورچه ها خواهند فهمید !
روزی که در زیر خاک گلویم را به تاراج میبرند …
.
.
.
چقد دردناکه …
آچار فرانسه همه باشی
وخودت گره های کور زندگیت رو با زور دندونات باز کنی
.
.
.
مرا کجا صدقه کرده ای که مدام بلای بی تو بودن به سرم می آید !
.
.
.
دراز میکشم
خیره میشوم به سقف
اشکهایم میچکند
سر میخورند و میروند به جایی که تو همیشه میبوسیدی …
.
.
.
لغت نامه هاى دنیا را باید آتش زد !
جلوى واژه ى نبودن نوشته اند : “عدم حضور شخصى یا چیزى” ؛ همین !
چقدر نبودن تو را ساده فرض مى کنند ؟!
.
.
.
حافظه ی آدم های غمگین قویست ؛
می دانند کجای کدام خیابان آن روز “مردند” !
.
.
.
دل هرزه ای ندارم که از این بوم رو اون بوم بشینه …
دلخوشی آخرش تو بودی …
خاکش کردم
.
.
.
در سینه ام زخم های عمیقی هست ؛
انگار کسی مرا با زیر سیاری اشتباه گرفته …
.
.
.
غم انگیز است…
شب از پهلویی به پهلوی دیگر شوی
ببینی تاریکی
از جای خود تکان نخورده است !
.
.
.
یه وقتــــــایی هست که جواب همه نگرانیـــات و دلتنگیات
میشــه یه جمله
که میکوبن تو صورتــــت
“بهم گیر نـــــــده، حوصله ندارم “
.
.
.
خدایا
ساز با نوایش خوش است
پس چرا من میزنم و کسی نمیرقصد…
.
.
.
من عادت دارم نگاه کنم
به آدمهایی که از دور می آیند
تا آن زمان که ثابت شود
“تو” نیستند…
.
.
.
قحطی همدم است ؛
من به خوشآمدگویی تابلوی خیابان هم دلخوشم
.
.
.
لحظاتی وجود دارند که دراز کشیده ای و خیره به آسمان
و یک چیزی مثل صاعقه وجودت را خالی میکند
زیرلب میگویی : دیگه مهم نیست !
.
.
.
بهترین لذت دنیا وقتی است که وقت رفتن ، نرود …
.
.
.
تو چه ساده می روی و …
من!
چقدر دوستت دارم هایی که بست نشسته بر گلویم!
.
.
.
تمام زندگی ام را حراج کردم ولی او رفت و گفت :
هیچ ارزانی بی علت نیست !
.
.
.
هیزم نبودم…
ولی
سوختــــــم در زمستان نبودنــــــــــــش . . .!
.
.
.
.
و تنهـــا همـــــــــــدرد یک لیوان نسکافــــــــه داغ!
تا عـــطرش مرا از دردهایم فــــــــــارغ کند ..
چه سخـــــت است نه؟!
وقتی که بــــوی عـــــطر تــنــی نیست
تا تسکین درد هایت باشد؛
آدم به عـــــطر یک لیوان نسکــــــــــــافه دل ببندد…!
.
.
.
آه خدایا …
عجب دورانی بود
کودکی …
التیام زخمهایش
بوسه های گرم و صادقانه بود
و اکنون …
گذشت زمان
التیامی بر زخمها نیست
یادمان می دهد
چگونه با درد زندگی کنیم
کلمات کلیدی :
:: برچسبها: